کد مطلب:151478 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:220

اما فضل
هیچ مسلمانی تردید ندارد كه «آل محمد»، شریف ترین گروه بنی هاشم اند، و بنی هاشم، شریف ترین گروه قریش، و قریش، شریف ترین گروه عرب؛ و نیز آل محمد، در نسب، ریشه دارترین، به خاندان، پاكیزه ترین، به حسب، گرامی ترین، در پیمانها وفاپیشه ترین، در كردار، ستوده ترین، و همچنین پاكدامن ترین، پرهیزگارترین و بلند همت ترین افراد بنی هاشم اند.

دوست و دشمن به شرف و فضل و كرم و مجد ایشان خستو گردیده است. [1] .

اینك عمرو بن العاص، مرد زیرك پلیدی كه عالمانه و عامدانه و با خودپسندی و كینه ی فراوان، به پندار این كه از شرایط مناسب به نفع دنیای زودگذر خود بهره می برد، آشكارا با آل محمد می ستیزد، او هم پاره ای از حقیقت را


بازمی گوید. هنگامی كه در سایه ی كعبه جای می گیرد كه پیشتر بتهایش را پرستش می نمود و نیای حسین آمد تا او و قومش را به بندگی خداوند شرافت بخشد و كعبه را از پلیدی اصنام و ازلام پاك سازد؛ و با این كه ابن نابغه [2]

[5] به خدا قسم، نه هیچكس پیش از تو و نه هیچكس پس از تو، به دو مردی كه اشرف و افضل از ما باشند، عطا ننموده است. [3] .

بدین ترتیب، معاویه در پاسخ می ماند، خاموش می شود، و دیگر آهنگ جواب نمی كند.

و اما دیگران:

مؤمنان به آل محمد مفتخراند و می بالند؛ مانند ابن عباس، حبرالامة [4] و شاگرد امیرمؤمنان - علیه السلام -، كه در پرورش در این خانه ی پاك، قرین حسن و حسین بوده است، خانه ی بلند پایه ی رسالت و امامت.

او هرچند در سن و سال از حسن و حسین پیش است، لیك چون فضل و جلالت و شرف ایشان را بر قومشان می داند، در اظهار دانسته هایش و ابراز ادب و احترامی كه باید در برابر ایشان ادا كند، كوتاهی نمی نماید. از جمله، راوی گفته است:

[188] ابن عباس را دیدم كه ركاب حسن و حسین را گرفته بود.

به او گفتند: آیا تو كه مسن تر از ایشانی ركابشان را می گیری؟!

او گفت: این دو، فرزندان رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - اند؛ آیا از نیكبختی من نیست كه ركاب ایشان را بگیرم؟ [5] .

آری، این از نعمتهای بزرگ خداوند و برترین نیكبختیهاست كه انسان - به ویژه در چنین شرایط بحرانی سیاسی - به خدمت شریف ترین و افضل مردمان مفتخر شود، و بتواند از این راه خدمت به امت كند و ایشان را از فضل اهل بیت - علیهم السلام - بیاگاهاند.


حتی ابوهریره:

كسی كه در واپسین سالهای حیات پیامبر - صلی الله علیه و آله و سلم -، با آن حضرت دیدار كرد، «در سال هفتم هجری اسلام آورد» و برغم انباشتگی شكمش، ملازم صفه ی شریفه ی درگاه مسجد نبوی گردید [6] ، بناگزیر حسین را دیده است كه میان خانه ی مادرش، زهراء، و خانه ی نیایش، پیامبر، آمد و شد می كرده، و در به محراب رفتن، و بر روی منبر، و بازگشتن از محراب و منبر، همراه نیای خویش بوده.

این كسی كه مدعی بود بیش از صحابیانی كه داد و ستدهای بازاری مشغولشان می داشته و برای بازارگانی پراكنده می شده اند، ملازم پیامبر بوده است و از این رو - به زعم خودش - بیشتر از همه ی ایشان حدیث شنیده، و از این رهگذر، برغم كسانی از بزرگان صحابه و همسران پیامبر كه وی را تكذیب نمودند [7] - چون علی علیه السلام، و عمر، و عایشه -، در دل كسانی كه او را راستگو می داشتند پایگاهی بلند یافته، آری این شخص - برحسب زعم خویش -، از حسین - علیه السلام - و فضائل او بیش از دیگران آگاهی دارد، لیك در باب اعلام و روایت كردن این آگاهیها از دو خطر اندیشناك است:

چگونه می تواند، در جائی كه دولت بنی امیه صاحب قدرت است و خود ابوهریره از خرمنشان خوشه می چیند، به دهش ایشان دل بسته، و ریزه خوار خوان بنی امیه است، آنچه را درباره ی حسین - علیه السلام - و فضائلش می داند، اظهار كند؟

و چگونه می تواند، در حالی كه ادعاهای عریض و طویلی در زمینه ی شنیدن احادیث فراوان از پیامبر خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - و پیوستگی هماره با آن حضرت، دارد، آن دانسته ها و فضائل را نادیده بگیرد و تغافل كند؟


بنابراین شرایط، وقتی از ابراز چیزی ناگزیر می گردد، طریق اجمال پیش می گیرد.

گزارش یكی از برخوردهای ابوهریره را با هم بخوانیم:

[191] ... حسین خسته شد و در راه نشست، ابوهریره با گوشه ی جامه اش شروع كرد به فشاندن خاك از پاهای او!

حسین گفت: ای ابوهریره! توئی كه این كار را می كنی؟!

ابوهریره گفت: مرا به حال خود بگذار كه اگر آنچه من از تو می دانم، این مردم بدانند، تو را بر دوش خود می برند. [8] .

اما چرا ابوهریره در آموزانیدن - و لو: بهره ای از - آنچه درباره ی حسین می دانست، به مردم، كوتاهی كرد؟

اگر او به مردم می آموخت، جهل مردم بدانجا نمی انجامید كه سر حسین را بر نیزه ها حمل كنند و پیكر او را با اسبانشان لگدكوب سازند؛ پیش از آنكه او را بر دوش خود ببرند! آیا این، خیانت به امت اسلام، و میراندن سنتی نیست كه ابوهریره دعوی حمل و گزارش آن را متكلفانه بر دوش می كشید؟!


[1] نگر: مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (125 / 7).

[2] «ابن النابغة» لقب همان عمرو بن عاص است.در ستيز با همه ي ارزشهائي كه اسلام آورده سرآمد است و با همه ي كساني كه به دفاع از اين ارزشها ايستاده و فضيلت تشرف بدان را دارند، ستيزيده و كوشيده است، با همه ي زيرك و نيرنگبازي و چاره گري اش، روح جاهليت را در امت بدمد تا باز روش جاهلي را آبرو دهد؛ و با اين كه از همه ي راههاي ممكن به علي و حسن و حسين - عليهم السلام - اعلان جنگ نموده و سالهاي دراز رودرروي عدالت ايستاده است، با اينهمه، امروز، كعبه و بناي رفيع و شامخ آن را سرشار از عظمت اسلامي و پاك از بتها و پليديهاي جاهليت مي يابد، و چاره اي جز اعتراف ندارد؛ در اين حال حسين را مي بيند، فرزند آن پيامبر؛ كاري جز اعتراف نمي تواند كرد، و مي گويد:

[190] اين مرد، امروز، محبوب ترين اهل زمين نزد اهل آسمان است! معاويه، برادر عمرو و خداوندگار ضلالت هم، در برابر اين حقيقت سر فرود مي آورد. روزي كه حسن و حسين بر او وارد شدند و او فرمان داد كه دويست هزار درهم به ايشان بدهند، شادان و نازان گفت: اين دو عطيه را بستانيد كه من پسر هندم، نه كسي پيش از من چنين عطائي نموده و نه كسي پس از من چنين عطائي مي نمايد!

پنداري معاويه از سياست امام حسن - عليه السلام - سوء استفاده مي كند؛ زيرا امام حسن - عليه السلام - نمي خواست در برابر معاويه جبهه گيري شخصي كند و شخصا به او پاسخ بگويد؛ تا جائي كه معاويه آن حضرت را «سكيت» (بسيار خموش) خوانده بود؛ ليك حسين - عليه السلام - كه بر خط امام خود، حسن - عليه السلام -، حركت مي كند و از فرمان او سرباز نمي تابد، حق مطلب را ادا مي نمايد و معاويه را با حقيقتي ترديدناپذير مقهور و مغلوب مي سازد. حسين - عليه السلام - مي گويد:

**صفحه=103

[3] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (115 / 7).

[4] «حبرالامة» (دانشمند امت)، لقبي است كه به سبب آگاهي وسيع ابن عباس از كتاب و سنت و احكام و... به وي داده شده بود.

[5] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (128 / 7).

[6] صفه نشينان مسجد نبوي (اصحاب صفه، اهل صفه)، گروهي از مسلمانان مستمند صدر اسلام بودند كه چون در مدينه مسكن و ماوائي نداشتند در صفه ي مسجد نبوي مي زيستند و با كمكهاي مالي صحابيان توانگر گذران مي كردند....

[7] نگر: تدوين السنة الشريفة (ص 488 - 7) و المحدث الفاصل (ص 555 - 4).

[8] مختصر تاريخ دمشق ابن منظور (128 / 7).